سارای ناناز من سارای ناناز من ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

سارای ناز من

اخرین روزای بارداری

سلام پرنسس من دختر قشنگم دیگه داری میای بغلمممممممممم هنوز باورم نمیشه. الان ساعت 12 و 15 دقیقه ی شب رفتیم توی 20 مرداد و شما قراره 21 مرداد بیای بغلم. دکتر گفته ساعت 6صبح 21 مرداد بیمارستان باشم. دختر گلم امیدوارم توی این 9ماه توی دل من اذیت نشده باشی.من و بابایی همه ی تلاشمون رو کردیم که شما اذیت نشی و هر چی دلمون خواست بابایی مهربون برامون خرید .وقتی بیای اونوقت خودت میفهمی چه بابای مهربونی داری.قدرشو بدونی ها منم اول بابایی رو دوس دارم و بعدش شما رو دختر گلم نمیدونم برات چی باید بنویسم.باهات خیلی حرف داشتم ولی اینجا که اومدم انگار ذهنم یاری نمیکنه. دخترم قول بده قوی باشی و صحیح و سالم بیای بغلم.خیلی ماه اخر سخت گذشت بهم .سن...
20 مرداد 1392

شمارش معکوس

سلام دختر گلممممممممم خوبی عشق مامان؟ دخترم دیگه شمارش معکوسمون برای دیدن روی ماه شما شروع شده و فقط 10 روز باقی مونده تا شما قدمات رو روی چشمای ما بذاری و  بیای بغلم. خانوم دکتر برای 22مرداد بهم وقت عمل داده. باورت میشه 9 ماه داره تموم میشه؟9ماهی که پر از سختی های شیرین و استرس و.... بود. انشالله این ده روز هم به سلامتی به اخر برسه و به امید خدا شما صحیح و سالم بیای بغلم. این روزا دیگه شکمم مامان برای ما کوچیک شده و میدونم یه کم اذیت میشی.ولی دیگه تحمل کن خانوم کوشولو چیزی نمونده. وقتی لگد میزنی رد پاهای کوچیکت رو شکمم دیده میشه .و من و بابایی کلی با دیدنش ذوق میکنیم. از روی خنده های بابایی میشه فهمید که چقدر عاشق دخملشه...
12 مرداد 1392

عشق کوچک من

نیمه شب است و همه در خواب، من و تو بیداریم و سرمست از با هم بودن و با هم زیستن.. خانه ات، وجود من است. با من گرسنه می شوی،با من سیر می شوی. با من می خوابی و بیدار می شوی. با من از چشیدن طعم ها و دیدن مناظر زیبا، بوییدن عطرهای خوش و لمس حقایق لذت می بری. با هرتکان و جنبش تو بر خود می لرزم و غرق تماشا می شوم.. سراپا چشم می شوم تا دوباره ازین سو به آن سو روان شوی.. دستانم را با عشق بر روی منزلگاه تو می گذارم تا مبادا از حرکتی غافل بمانم.. اکنون من و تو در هم تنیده ایم همچون پیچک سبز بر شاخسار درخت... عشق کوچکم ممنون برای بودنت
7 مرداد 1392
1